♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥

ساخت وبلاگ

اینم عضویت من سامان جان خوشحالم که عضو گروه دوست خوبی چون شما شدم

♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

Anime Love Affection Smooch

♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

بچه كه بودم آرزو داشتم يه ستاره داشته باشم كه توى آسمون شبهام بدرخشه ، غروب ها كه ميشد هميشه كناره پله ى خونه ى دلم مى نشستم و دنبال ستارم مى گشتم ، بالاخره ستاره مو از ميون اون همه ستاره پيدا كردم . بعدها كه بزرگتر شدم گفتم حيفه يه ستاره داشته باشم اما ماهش كنارش نباشه ، خلاصه ماه رو هم پيدا كردم اما بعدها ستارم وقتى ديد ماهمو بيشتر دوست دارم ، دلش شكست و نفرينم كرد و از آسمونم رفت . انقدر ماهمو دوست داشتم كه حاضر بودم به خاطرش جونمو بدم ، اونم منو دوست داشت ، اما پس از مدتى ديدم ديگه تو شبهام نمى تابه هى ... انگارى يكى جامو پر كرده بود و ماه هم از آسمونم رفت ، از اون به بعد آسمونه دلم بارونيه و هر شب با تموم دلتنگى هام مى بارم . اى كاش دل ستاره مو نمى شكوندم . ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

سعی کن همیشه تنها باشیما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

خدا عاشقم كرد اما راه و رسم زندگى رو يادم داد ، عزيزمو ازم گرفت اما عوضش خوشبختيشو بهم هديه داد گفتم خدا چرا اون ؟! ... چرا من ؟! ... گفت : مگه آرزوت خوشبختيش نبود ، سكوت كردم آخه حرفى هم نداشتم بزنم خدا دلمو شكست ... گچ گرفتمش اما جاى ترك هاش بر روى دلم موند كه يادم باشه كى شكست؟! چرا شكست؟! تو چاله ام انداخت تا شايد از اين پس راهمو پيدا كنم ، اما من ... من باز هم ... بارها زمين خوردم و دستمو به سمتش بلند كردم اما دستمو نگرفت تا شايد مرد به بار بيام ، از خونه و آشيونم رهام كرد ، طعم آوارگى رو كاملأ چشيدم اما هرگز مزه ى جنون از گلوم نرفت . از تمومه عالم و آدم دورم كرد تا شايد فراموش نكنم يكى هميشه چشمش به منه و سايش بالا سرمه اما من ... من هرجا كه رفتم نوشتم من ... من تنهاى تنهام . انقدر از خدا دور شده بودم كه حتى اگه خود خدا هم مى خواست بهش نزديك بشم ، دلم روش نميشد تا كه روزى توى اوج غم از خدا خواستم مرگم فرا برسه خدا صدامو شنيد اما اعتنايى نكرد ، شروع كردم به كفر گفتن كه چرا منو آفريدى ؟ كه من اينجا اضافى ام ، گريه كنون رفتم كناره آسمون گفتم خدا از عمر من بردار و نصفش رو به عشقم و ن ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

به نام خدایی که عشق و تنفر را برابر هم قرار داد... سلام به دوستای عزیزم.همونطور که گفتم می خوام سرگذشت عشقمو بذارم. نظر یادتون نره. یکی بود یکی نبود.از همین جمله ی اولی می فهمیم که توی همه داستانها فقط یک نفر عاشقه.نفس و مهراد.جالبه نه.اون عاشقم بود ولی من هیچ وقت عشقشو نفهمیدم. از یه تولد شروع می شه.تولد پسرداییم بود و اونم دعوت بود. اولین بار که دیدمش عاشقش نشدم ولی از غرورش خوشم اومد.به من زول زده بود.اعصابم دیگه خورد شده بود. نگاهش مثل پسرای دیگه نبود .چجوری بگم شاید می شد حرفاشو از چشماش خوند. چند روز بعد به من زنگ زد.نمی دونستم شمارمو از کجا اورده .با این حال جوابشو ندادم حتی وقتی فهمیدم که اونه. می گفت:می خوام خوشبختت کنم.جز تو هیچ کسو نمی خوام و از ته دل عاشقتم... نمی دونستم چرا نمی تونم باور کنم.شاید دیگه چشماشو نمی دیدم که از چشماش بخونم دوستم داره یا نه. با این حال جواب ندادم خیلی سمج بود.انقدر اصرار کرد که حاضر شدم تلفنی باهاش اشنا بشم.از خصوصیاتش گفت.نمی دونم چرا ولی هر موقع که اسممو می اورد قلبم فرو می ریخت.بهم یک هفته وقت داد که فکر کنم. تو اون یک هفته قرار شد نه بهم ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

باران را دوست دارم
بی دلیل
بی منطق
بدون اختیار
دیوانه وار
مثل تو لعنتی.........

♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

سلام. امروز می خوام یه داستان دیگه هم بذارم که خیلی دوستش دارم.حتما بخونید: شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

ززبزندگی قصه ی تلخیست که از اغازش بسکه ازرده شدم چشم به پایان دارم....

♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

اى غريبه عشقمو ازم گرفتى ... مرامت خوش ، گفتى كه خوشبخت مى كنيش ، اگه حقيقت رو گفتى ... مرامت خوش ، دستش تو دستت باشه و نذار كه سختى بكشه ، به اون خدا خيلى دلش كوچيكه اون ، دلش به عشق تو خوشه . شنيدم مجنونش شدى ... مرامت خوش ، شنيدم كه جونش شدى ... مرامت خوش . ولى بدون ، ولى بدون به نفس على(ع) قسم ، اگه بفهمم نفسم ؛ تنها كسم " داره بهش بد ميگذره ، سختى رو به جون ميخره ؛ با بدى هات كنار مياد.. از ترس جيكش در نمياد " به شرفم قسم هرگز ، نفس نمى زارم برات ... نه... باورم نميشه نه . اون دلش پيش منه ، مطمئنم كه واسه اون سخته ازم دل بكنه .. اى نارفيق من عاشقش كردم آخه ... هر چى دارى به پاش بريز ، كوه طلا براش ببر ، هرچى بخواد براش بخر ... ولى مبادا كه يه روز ... اگه بفهمم كه يه مشت سكه ى جيبتو دارى به رخش ميكشى ! به اون خدا ، به اون خدا نفس نميزارم برات ... اى غريبه از تو و بودن تو نفرت ندارم ، فقط نميخوام كه يه وقت ، پا روى غيرت بذارم ... چطور تحمل بكنم ؟ اسم تورو به جاى من ؛ توى شناسنامه ش . درست صفحه ى اول بذارن ؟ اى غريبه يادت باشه نفرين نميكنم تورو ، كنايه هم نميزنم يا نميگم زودى از شهر ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥...ادامه مطلب
ما را در سایت ♥ ·٠•● Saman Azimi ·٠•●♥ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6samanazimi5 بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 18:02

خبرنامه